با تو در راه
با تو در راه
اگر دستم رسد � يك بار، يا صد بار
قضاي آسمان را هيچ ديگرگون نخواهم ساخت
كه بگريزم ز بند مهر چشمان سياه تو
مرا هر چند مهر اين سيه چشمان در آتش سوخت.
در آن روزي كه من بودم در اين تنهاي محزون خود ، تنها
ولي آتش ، زباني هم به شعر سرد من آموخت
چراغ سرشناسي را به پيش راه من افروخت
كه من اينك، به بال اش بر فراز بي نيازي مي كنم پرواز
ز هر بود و نبودم نيست پروا
و اين آمرزش پاكي ست بر جور و گناه تو
من اكنون ، هر چه دارم ، از تو دارم باز
اگر سنگم ،
اگر آتش زنم،
از پرتو خشم شرار توست.
اگر آبم،
اگر سيراب سازم،
بهره ام از چشمه سار توست
مرا، نامردميها ، دور مي سازد ز هر دمساز
وليكن من در ميان مردم چشم سياهت ، مردمي ديدم.
كه در تاريكي آن ، برق ميزد چشم خورشيدم
من اينك با تو در راهم،
صداي پاي ما ، با ضربة دلهايمان ، جور است
اجاق كهنة ناسازگاريهايمان، كور است
چه مي داند كسي فردا چه خواهد شد
ضريح معبد زرين، كه معجزخواه آن ديرينه درگاهم
دگرگون مي شود، يا آنكه ديگرگون نخواهد شد
ولي من از دل خود سخت آگاهم :
مرا مهر سيه چشمان ز دل بيرون نخواهد شد
چهارشنبه 7 مرداد 1388 - 1:39:06 PM